نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

مردان بدون زنان

48175183781831152925.jpg


مانوئل گارسیامرا ، رو به موت بود . همه روزنامه ها شماره ی مرگش را از قبل آماده کرده بودند . پس ازمرگش گاوبازها نفس راحتی کشیدند ، زیرا توی میدان کارهایی می کرد که آنها از دست شان بر نمی آمد . همه شان زیر باران در مراسم تشییع او حرکت کردند : یکصد و چهل و هفت گاوباز .....


ارنست میلر همینگوی ، برنده ی جایزه ادبی نوبل و پولیتزر و نشان مانوئل دسپیدس ، در جنگ ایتالیا ، ترکیه ، یونان و جنگ های داخلی اسپانیا حضور داشت . داستان های کوتاه و ادبیات منحصر به فرد او لقب « مرد بزرگ آمریکایی » را برایش به ارمغان آورد


مجموعه داستان مردان بدون زنان مجموعه چهارده اثر کوتاه از نام اشناترین آثار ارنست همینگوی است .

09179625270


آن ناکرده گنه منم  خیام

که دهانم بو می دهد ولی کج نشده است


سر چند راهه ی تاریخ گیچ و مبهوت

با کوله پشتی

مانده ام که از گذشته ام یا به آینده میروم

به کدامین سین باید التجا برم تا حق مادرم را از هوویش بگیرم


خسته می شوم وقتی سرم را از روی بالین بر میدارم

ولی

بالین ام بوی خون می دهد ... خون بالین اش

من این روزها حال همیشگی ام را دارم

هم آغوشی با کتاب هایم را به فاحشگی با نتهای سکوت تنهایی ترجیح میدهم


نبیلنوشت :

توهم زدایی افکار نامعلومی که دیروز روشنفکر بودند ، امروز کیسه به دستند

وقتی با « هله یاروم بیا  دل داروم بیا »  باباکرم میرقصیدند

غافل بودند از اینکه اسفالت کوچه ما روزی ترک خواهد خورد . امروز خورد

 

بیشتر حال ناله نوشتن نیست

برای ادامه به الکی محسن نامجو مراجعه بفرمایید .

من کی پانیذم را میبینم ؟

جستی بر افکار پژمرده من 

که دیگر با چای زعفرانی هم    جوانه نخواهد زد 

دیگر قهوه هم چاره ساز نیست 

فقط مرهم سردردهای شبانه ست 

 

شروع اش را نمی دانست از کجا شروع شد همچون هوای له شده در دستمال کاغذی وقتی که داشت با کفش ه لنگ لنگ شده اش بر لب هایش راه می رفت کوه ها پشت سرش شکلک در می اوردند  

آسمانش دیگر اسمان نبود ریشخند بود 

نگاهش داشت دختری رو پاره میکرد که از گذشته اش میگفت گذشته ایی که در آن کرکس هم تخم گذاشته بود . 

 

می روم تا آنسوی دستانت  

تا آنسوی عطر شهوت انگیز موهایت 

اما  

اما نمیدانم چه کسی رنگ ناخنهایت را زده  

نمیدانم چه کسی کنج اون اتاق خلوت رمیده 

ای کاش 

ای کاش میشد من امشب موهایت را خرگوشی کنم  

 

خسته ام  

خسته شدم  

خیلی خسته ام  

به جان فائقه خسته ام 

من یک پروانه کسب دارم

من هرزه ذهن مجاورم 

من  

من ره رو آزادی تو ام 

من 

من گیچ ام                     

                         پای خون آلود تو ام  

 

سیطره رخسار زمام باش 

دست کلید سنگ دلت را گم کن  

خاک ریز شو 

بیا یا !!!!!!!!!!!!!!!!! بگو 

که من پرواز کردم 

 

کرست ت را باز 

موهایت را هژیر کن رو پستانت 

تا من شورت سفیدم را بالا بیاورم 

 

لطفا مزاحم نشوید که من سر سپرده ام 

شکلات داغی میخواهم با شیر و عسل  

که میبینم 

عروسک شکسته شب شیشه ایی ام  

اینجاست 

                      نقره 

آمده که با زخم هایم 

محرم ببندد 

 

من برگ زرد پاییز نیستم که فرو ریزم 

من ریشه نیستم که بسوزانیید 

من ما هستم ، خاکم ، ماندگارم 

من نبیل ام پسر حسن

یکی بیاید مو هایم را شانه بزند

جمعه همیشه روز خوبی ست 

دیشب فیلم رویا ( کیم کی دوک ) رو دیدم 

 

این شب ها همیشه سرم رو به بالاست 

منتظر پر کشیدن رزهای مشکی ام 

می خواهم سیاه گریه کردن هایتان را ببینم  

 

در پس گردن کشی گردن شکستنم  

آن مرد 

آن قهرمانی که افسانه را با کاندوم گره می زند 

وقتی که روز تولدش کرم ها از چرک ناخنش بیرون میزدند 

 من گفتم که پیراهنم را با نخ ایرانی دوخته ام 

اما تو فقط دستانت را به هم می مالیدی 

گرم شد ؟؟ 

 

من برترم دیشب داشت جیغ می کشید 

وقتی که مولدم یادش رفته بود ناخن هایم را کوتاه کند 

حکمم را اجرا خواهند کرد 

به جرم تجاوز جسمی به خودم یخسار رو برایم بریده اند  

مزخرف نوشت

جمعه همیشه روز خوبی ست 

دیشب جدایی نادر از سیمین رو دوباره دیدم 

 

نمیدانم 

نمیدانم چه چیزی را بنویسم که دیگران ننوشته اند ؟ 

نمیدانم 

نمیدانم چرا احمدرضا احمدی خودکشی نمیکند ؟ 

نمیدانم 

نمیدانم چرا فراموش میکنم مارکس بخوانم ؟ 

نمیدانم 

نمیدانم چرا خودکار خریده ام ۲۴۰۰۰ تومان ( ولی کمربند ندارم ) 

نمیدانم 

نمیدانم چرا نمیتوانم به ازدواج فکر کنم ؟ 

نمیدانم 

 نمیدانم . نمیدانم . نمیدانم . نمیدانم . نمیدانم .نمیدانم . نمیدانم .نمیدانم . نمیدانم . 

نمیدانم . نمیدانم . نمیدانم . نمیدانم . نمیدانم . نمیدانم . نمیدانم . نمیدانم . نمیدانم . 

نمیدانم 

من می دانم که نمیدانم اما نمیدانم که کی می دانم و نمیدانم که چه کسی میداند ؟ 

 

پ . ن :  من روزی زن خواهم گرفت که زن دیگر زن نباشد ، زن باشد .