-
مردان بدون زنان
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 10:37
مانوئل گارسیامرا ، رو به موت بود . همه روزنامه ها شماره ی مرگش را از قبل آماده کرده بودند . پس ازمرگش گاوبازها نفس راحتی کشیدند ، زیرا توی میدان کارهایی می کرد که آنها از دست شان بر نمی آمد . همه شان زیر باران در مراسم تشییع او حرکت کردند : یکصد و چهل و هفت گاوباز ..... ارنست میلر همینگوی ، برنده ی جایزه ادبی نوبل و...
-
بدون شرح
شنبه 13 خردادماه سال 1391 20:29
-
09179625270
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 11:52
آن ناکرده گنه منم خیام که دهانم بو می دهد ولی کج نشده است سر چند راهه ی تاریخ گیچ و مبهوت با کوله پشتی مانده ام که از گذشته ام یا به آینده میروم به کدامین سین باید التجا برم تا حق مادرم را از هوویش بگیرم خسته می شوم وقتی سرم را از روی بالین بر میدارم ولی بالین ام بوی خون می دهد ... خون بالین اش من این روزها حال همیشگی...
-
من کی پانیذم را میبینم ؟
شنبه 10 دیماه سال 1390 12:34
جستی بر افکار پژمرده من که دیگر با چای زعفرانی هم جوانه نخواهد زد دیگر قهوه هم چاره ساز نیست فقط مرهم سردردهای شبانه ست شروع اش را نمی دانست از کجا شروع شد همچون هوای له شده در دستمال کاغذی وقتی که داشت با کفش ه لنگ لنگ شده اش بر لب هایش راه می رفت کوه ها پشت سرش شکلک در می اوردند آسمانش دیگر اسمان نبود ریشخند بود...
-
من یک پروانه کسب دارم
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 09:52
من هرزه ذهن مجاورم من من ره رو آزادی تو ام من من گیچ ام پای خون آلود تو ام سیطره رخسار زمام باش دست کلید سنگ دلت را گم کن خاک ریز شو بیا یا !!!!!!!!!!!!!!!!! بگو که من پرواز کردم کرست ت را باز موهایت را هژیر کن رو پستانت تا من شورت سفیدم را بالا بیاورم لطفا مزاحم نشوید که من سر سپرده ام شکلات داغی میخواهم با شیر و عسل...
-
یکی بیاید مو هایم را شانه بزند
شنبه 30 مهرماه سال 1390 17:19
جمعه همیشه روز خوبی ست دیشب فیلم رویا ( کیم کی دوک ) رو دیدم این شب ها همیشه سرم رو به بالاست منتظر پر کشیدن رزهای مشکی ام می خواهم سیاه گریه کردن هایتان را ببینم در پس گردن کشی گردن شکستنم آن مرد آن قهرمانی که افسانه را با کاندوم گره می زند وقتی که روز تولدش کرم ها از چرک ناخنش بیرون میزدند من گفتم که پیراهنم را با...
-
مزخرف نوشت
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 09:43
جمعه همیشه روز خوبی ست دیشب جدایی نادر از سیمین رو دوباره دیدم نمیدانم نمیدانم چه چیزی را بنویسم که دیگران ننوشته اند ؟ نمیدانم نمیدانم چرا احمدرضا احمدی خودکشی نمیکند ؟ نمیدانم نمیدانم چرا فراموش میکنم مارکس بخوانم ؟ نمیدانم نمیدانم چرا خودکار خریده ام ۲۴۰۰۰ تومان ( ولی کمربند ندارم ) نمیدانم نمیدانم چرا نمیتوانم به...
-
من و عاشقانه نوشتن
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 10:13
من ایستاده بودم و رو به رویم هفت آلت بدست زمانم در نوک انگشتانشان می چرخید این چه زمانی ست که با یک حنجره به پایان خواهد رسید آن هفت یکدست پوشی که آلتشان را به رخم می کشیدند اما نگاهشان زمینی بود زمین رو دوست داشتند . می خواهم به خاطره ی عشقی که گذشت لگد بزنم می خواهم تو را لخت در کنار دریاچه نقاشی بکنم می خواهم...
-
می دانم داری بالا میاری
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 21:22
باز گفتی از گفتن آن شب که ان پیرمرد پیراهنی اسین کوتاه دارد نصیحتی هم چون لب دختری چهارده ساله هم چون کیسه یخی بر روی پریود یک دختر بوی تند و تیز شرجی من قهوه و سیگار . میز دونفره مسخره سکوت نخوردن گاندی احمق تو چه دانی که شکلات چیست بوق بوق کردن کتاب میرزا یک صندلی خالی اون ور برای نصرت من گره کور افکار تو را با...
-
گرفتنبیل
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 15:27
-
نبیلگرفت
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 12:32
-
نبیلنوشت ......
شنبه 29 مردادماه سال 1390 18:52
از فرط بی هیچ ی ، چیز می نویسم همانطور که جهان از هیچ چیزی به همه چیزی تبدیل شده است یا شده ست اسلحه ات را بردار از روی سرم پسر همسایه چون دکمه ی بالایی را بسته ایی ، ما را نمی شناسی پسر همسایه ؟ من ان روز دیدم در ان خانه خلوت با برگ های تاریخ کتاب صنایع دستی درست می کردی پسر همسایه حالا در جیب هایت عطر میذاری پسر...
-
لگد مال کردن تلیت
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 11:26
اینجا من شب ها عینک می زارم آفتابی تا سیاهی این افکار سیاه را سیاه تر ببینم آن ور چشمه دختری با گلدان ایستاده است نبض دست راستش میزند . دارد می زند تو هم توهم تو هم زدی اینجا چراغ قرمزه نه اتاق خوابت بی حضور آرزو لحظه های سگ سگی فریاد های نویسنده ای که دارد کبریت میزند چای نعناع افکارم ویار دارد من همه نوشته های دنیا...
-
بیست و سه / هفت
شنبه 22 مردادماه سال 1390 10:57
نقطه چین کردن پاردوکس های روز تولد خط انداختن دیوارهای زخمی کاهگلی تیک تیک ساعتی که این روزها دستم نیست شدم خرگوشی که دیازپام ۱۰ خورانده است کفش هایم کو ... ؟ یادم آمد ، داده ام تا بدوزند ۳۰ دقیقه دیگر آماده می شود من تمام پیچ های سرگیچه ، تعفن و استفراغ را گذرانده ام اما باز هم دارم بالا میارم این گردونه ها کی تمام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 11:25
اگر کشوری خردمندانه اداره شود ساکنانش خوشنود خواهند بود . از دست رنج شان لذت می برند و از ان جایی که خانه ها یشان را دوست دارند علاقه به سفر را از دست می دهند ممکن است در این کشور چند وسیله ی نقلیه و قایق وجود داشته باشد ولی به جایی نمی رود ممکن است انبارهای ادوات جنگی وجود داشته باشند ولی کسی از آن ها استفاده نمی کند...
-
بی بی : این حق منه .......
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 10:59
بی بی و پدربزرگ اولین احسان علیخانی که از ابتدا تا انتها دیدم . ماه عسل : برنامه برای قهرمان کردن مردم کوچه و بازار غلام کاردی : زندگی خوب و حاجی پروریش تجربه گذشته ست اهای مردم تحصیل کرده و بیکار پیش بسوی قمه ، چاقو ، دزدی ، قاچاق تا شاید در اینده زندگی راحت و قهرمان پروری داشته باشیم
-
یک اتفاق کوچولو
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 17:40
شاید گاهی نگاهی پگاهی از آن سر در اورد روزی که آن زن با چادر آمد آن مرد با نان از معدن آمد با دست های سیاه و سیاه . با بوی دود و دود دست بر لب های آن زن چادری گذاشت نان داشت خشک می شد سیب از درخت افتاد . پارچه را باد برد . زن داشت جیغ می زد ان مرد اسلحه کشید . همه داشتند عرق می ریختند نان داشت خشک می شد تمام افسانه ها...
-
.
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 10:28
-
تلفنم دارد زنگ میخورد ۰۰۰
شنبه 1 مردادماه سال 1390 19:41
گلوگاه مرزی ام رو حلبی بریده صدای غیرت از آیفون رمیده دارد ترانه رسوایی سر می دهد ، چگونه با یخ آهو رو بزنم ؟ اصلآ چرا باید بزنم ! مگر پدر بزرگ به تو آبنبات چوبی نداد ؟ بیا لیس بزن ، این هم مال تو ..... دیشب خواب دیدم که به اسکندر دارند تجاوز میکنند ، از پشت پنجره ..... جیغ زدن وافوری که سالهاست رنگ زرد تریاک رو ندیده...
-
واژه فقط یک واژه است و هیچ ....
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 12:24
واژه مبانی اتفاق های گذشته ، حال و آینده را نشانه روی میکند . یا افکار مخشوش شب بیدارزده تحریم شده را به کنجکاو می کشاند . نیاز واژه برای هر فرد ...... جامعه دگرگونی که شروع اش با تنگنای نباورپذیری بغل دستی شروع شد ، هنوز دنباله روی افکار خشن و پرخاشگر است . این پرخاشگری یا افکار ، هول و هوس رانی افرادی ست که ژنی از...
-
اینجا برای منه پیرمرد جایی نیست .
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 12:12
خاطره خیلی نزدیک نفوذی در دلم ایجاد کرد که تا چهل سالگی از یاد نخواهم برد . دست گورکن هایی که امروز قلم می نویسند . نستعلیق . صحبت از افکار نیست درد دل کفتار است گوشه نشین گوشه گیر دلم این روز ها سه تار می نوازد . تلفیقی این روز ها بی پروا انگشتش را در دماغش فرو میکند . چه شیرین است حرف هایی که می نوازد رسوایی...
-
و اما من .....
شنبه 11 تیرماه سال 1390 13:01
-
۶X۴
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 17:05
یک خنده ملیح کمی شرم به ..، به ..، چه ( سورپریزی ) نیم رخ نه ، این طور ..، خوب یک لحظه ..، آه ..، تیک ، تاک ـــــــــ بسیار خوب خواننده عزیز آزاد باش دیگر با نور خوب و زاویه ی مرغوب شش در چهار شما و فوری عکسی از آن جناب گرفتم ! و با این عکس ..، یک لحظه عبث ز زندگی ات را تثبیت کرده ام اما ..، در این میان حماقت خود را...
-
او یک شوخی بود ....
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 17:15
باز تردد گفته های نابهنگام . باز افکار خاموشفکرانی که آب یخ مینوشند . دوباره تشنج داد زدن کوه مکانی ست امن برای تو . دیوانه وار راه نرو دیوانه وار راه برو تجدید دخترک مهدکودکی که باز گریه سر میداد . باز آرزوی رهایی داشت هاله ی گل سرخ سرش نگاهش میکرد عسل هایی که از چشم هایش زده بود بیرون صدای جیک جیک جنجیشک هایی که از...
-
بدون شرح . بدون حاشیه
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 15:39
-
دیشب
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 09:41
سلام به همه . اونایی که احمدرضا احمدی رو می شناسند ، دست ها بالا ..... دیشب ... دیشب ما هر سه نفر به مرگ فکر می کردیم سیبی را میان خود تقسیم کردیم سیبی سرخ نبود سیبی پژمرده و نزار بود سیب را در کوچه رها کردیم صدای دو عابر را شنیدیم که بر سر تقسیم سیب ستیز می کردند دیشب ما سه نفر می خواستیم مرگ را میان خود تقسیم کنیم...
-
( )
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 17:37
سرزمین مادری ام را مادرم خورد سرزمین پدری ام را پدرم خورد کدام سرزمین ؟! کدام پستونک من که در دنیای لیلا متولد شدم . راستی ........ لیلا یم کو ؟ نمی دانم زمین سرد است و پاهایم پاپتی زمین گرم است و پاهایم پاپتی خط باریک قرمز را بگیر بادندان ... نعره بکش . لگد بزن . اصلا فحش بده اما نگو پستونکم کو ؟ مگه گرسنه ای ؟؟؟ من...
-
شما باور دارید ؟!
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 17:38
شلوغیه اطرافم غیر باورپذیری یه . نجواهایی که نجواکنندگانش درگوشم به وزوز می رساید . که هر ........ چکش خویشتن داری خود را می کوبد می کوبد میکوبد . همه از ناگفته هایی کلام به دهن می نشانند که در آیینه خودبینی خود به تمیزی مشاهده کرده اند . آینه ای که در اتاق خواب و زیر پتوی خود در مشت دارند ....
-
چی می شد . اگه می شد
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 20:26
سزاوار تشویشم اگر حرف هایت را غورت بدهم . دیاری که امروز دارد کهنه لباس قدیمی اش را از گنجه می اندازد دور ، تو چرا جابجایی را احساس نمی کنی ؟ بیا با من باش با ما دست های کوچک و معصومانه ات را با تف تر نکن . می گذرد این ثانیه ها با ساعت من یا بی ساعت من اون خنده را ببین ... ببین .. دیدی ؟؟ از چراغ قرمز رد شد . همه بغض...
-
؟؟؟؟
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 10:28
نمی توان گفت که ما از ایمان بی بهره ایم . تنها همیت واقیعت ساده زندگی ما از چنان ارزش ایمانی بر خوردار است ، که هرگز از آن تهی نمی گردد . این ارزش ایمانی در چیست ؟ ساده است ، انسان نمی تواند زندگی نکند درست در همین نمی تواند است ، که نیروی جنون آمیز ایمان نهفته است ؛ در همین انکار است که نیروی ایمان شکل می گیرد ....