نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

کارو ( شکست سکوت )

 

یکساعت تمام ، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم برویش نگاه کردم :  

فریاد کشید که : آخر خفه شدم ! چرا حرف نمیزنی ،؟  

گفتم ، نشنیدی ؟! .. برو !... 

 

 

 

ای آسمان ! . باورمکن . کاین پیکر محزون منم . 

من نیستم !.. من نیستم ! 

رفت عمر من ، از دست من .. 

این عمر مست و پست من : 

یکعمر با بخت بدش بگریستم ، بگریستم ! 

لیک عمر پای اندر گلم ، 

باری نپرسید از دلم  

من چیستم ؟ من کیستم  

 

 

 

خدایا تو بوسیده ای هیچگاه 

لب سرخ فام زنی مست را  

ز وسواس لرزیده دندان تو  

به پستان کالش زدی دست را 

دریغا تو احساس اگر داشتی 

دلت را چو من مفت می باختی 

برای خود ای ایزد بی خدا