یکساعت تمام ، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم برویش نگاه کردم :
فریاد کشید که : آخر خفه شدم ! چرا حرف نمیزنی ،؟
گفتم ، نشنیدی ؟! .. برو !...
ای آسمان ! . باورمکن . کاین پیکر محزون منم .
من نیستم !.. من نیستم !
رفت عمر من ، از دست من ..
این عمر مست و پست من :
یکعمر با بخت بدش بگریستم ، بگریستم !
لیک عمر پای اندر گلم ،
باری نپرسید از دلم
من چیستم ؟ من کیستم
خدایا تو بوسیده ای هیچگاه
لب سرخ فام زنی مست را
ز وسواس لرزیده دندان تو
به پستان کالش زدی دست را
دریغا تو احساس اگر داشتی
دلت را چو من مفت می باختی
برای خود ای ایزد بی خدا