نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

می دانم داری بالا میاری

باز گفتی از گفتن آن شب 

که ان پیرمرد پیراهنی اسین کوتاه دارد 

نصیحتی هم چون لب دختری چهارده ساله 

هم چون کیسه یخی 

بر روی پریود یک دختر  

 

بوی تند و تیز شرجی من 

قهوه و سیگار . میز دونفره 

 

مسخره سکوت نخوردن گاندی 

احمق 

تو چه دانی که شکلات چیست  

 

بوق بوق کردن کتاب میرزا 

یک صندلی خالی  

     اون ور 

     برای نصرت 

 

من گره کور افکار تو را  

با دندون باز میکنم 

چون همه انگشتانم را 

هنگام چیدن گیلاس 

نهنگ ها خوردند 

 

نیمچه قطره بارانی که اینجا می آید 

ته مانده جیش کردن های من در پوشک ست .