سه زن خواب فروش را دیدم که دوئل را در کلبه من به را انداخته بودند .
یکی از میان همه قاتل پنجم است ...
داشتند قلب یخی راننده تاکسی که ۲ خواهر را با اسلحه سرد به قتل رسانده بود نیش زنبور می خوراندند ..
به یاد آخرین ملاقات در زاگرس ، جائی که این کادوی دربه در خود را تقدیم به تو که ترانه کوچک زندگیم بودی کردم .
من از این تاریکی می ترسم ....
هرشب تنهایی . تردید ، روزهای آشفته من
وقتی که محاکمه در خیابان در وقت اضافه انجام میگیرد !!!
راز این ایستگاه بهشت چیست که آدم حیران ان است .
بازی شبانه در راه است ، آواز گنجشک ها را به یاد آور که احضارشدگان غریبه را میخواهند .
به همین سادگی می گویم ، وقتی همه خوابیم خواب زمستانی ، سیمای زنی در دوردست نمایان می شود تا راز آسمان را بر ملا کند .
اگر ماه وشی باشد .
آرزوهای زمین شکاف خواهند خورد وقتی که حرفه ای ها پابرهنه در بهشت دختر خوب خدا را در سکانس آخر صدا می زنند