نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

قسمت دوم

سه زن خواب فروش را دیدم که دوئل را در کلبه من به را انداخته بودند . 

 

یکی از میان همه قاتل پنجم است ... 

داشتند قلب یخی راننده تاکسی که ۲ خواهر را با اسلحه سرد به قتل رسانده بود نیش زنبور می خوراندند .. 

 

به یاد آخرین ملاقات در زاگرس ، جائی که این کادوی دربه در خود را تقدیم به تو که ترانه کوچک زندگیم بودی کردم .

قسمت اول

من از این تاریکی می ترسم .... 

هرشب تنهایی . تردید ،‌ روزهای آشفته من  

وقتی که محاکمه در خیابان در وقت اضافه انجام میگیرد !!! 

 

راز این ایستگاه بهشت چیست که آدم حیران ان است . 

بازی شبانه در راه است ، آواز گنجشک ها را به یاد آور که احضارشدگان غریبه را میخواهند .  

به همین سادگی می گویم ، وقتی همه خوابیم خواب زمستانی ، سیمای زنی در دوردست نمایان می شود تا راز آسمان را بر ملا کند . 

اگر ماه وشی باشد . 

آرزوهای زمین شکاف خواهند خورد وقتی که حرفه ای ها پابرهنه در بهشت دختر خوب خدا را در سکانس آخر صدا می زنند