نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

او یک شوخی بود ....

 

باز تردد گفته های نابهنگام . باز افکار خاموشفکرانی که آب یخ مینوشند . 

دوباره تشنج داد زدن  

کوه مکانی ست امن برای تو . دیوانه وار راه نرو 

دیوانه وار راه برو  

تجدید دخترک مهدکودکی که باز گریه سر میداد . باز آرزوی رهایی داشت 

هاله ی گل سرخ سرش نگاهش میکرد  

عسل هایی که از چشم هایش زده بود بیرون  

صدای جیک جیک جنجیشک هایی که از لای موهای پریشانش نغمه سرایی میکردند  

سمفونیک . سمفونیک و سمفونیک  .. .. ..  

استتار کردن بوی بد فحش هایی که میخواستی بدی . 

تفکیک مهر لابی یی که من ... دوستت دارم ... را بر پیشانی  

بوی ننگ گذرا را دارد  

 

وقتی که داشت کورمال کورمال دست هایش را در در مسیر باد به چپ و راست می چرخاند 

از پشت گوشش صدایی نیامد . شیون قاطر های فراری را میگویم  . 

دهگذری که با لباس سفید . حتی زیر درونیش  . داشت به دلقک نگاه میکرد  

در بازگشت اندود ته مانده فکرش راه برای نذول نفوذی حراج گذاشته بود