نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

دیشب

سلام به همه . اونایی که احمدرضا احمدی رو می شناسند ، دست ها بالا ..... 

 

دیشب ... 

 

دیشب ما هر سه نفر به مرگ فکر می کردیم  

سیبی را میان خود تقسیم کردیم 

سیبی سرخ نبود 

سیبی پژمرده و نزار بود 

سیب را در کوچه رها کردیم 

صدای دو عابر را شنیدیم 

که بر سر تقسیم سیب ستیز می کردند 

 دیشب ما سه نفر می خواستیم 

مرگ را میان خود تقسیم کنیم 

چاقو نداشتیم 

چاقوی ما کند بود 

مرگ هم عجله داشت 

که از خانه ما برود 

مهمان همسایه ما بود 

صدای شکستن بشقاب های همسایه را   

شنیدیم 

هر سه نفر به خواب رفتیم

( )

سرزمین مادری ام را مادرم خورد 

سرزمین پدری  ام  را پدرم خورد 

 کدام سرزمین ؟! 

کدام پستونک  

 

من که در دنیای لیلا متولد شدم . راستی ........ 

لیلا یم کو ؟ نمی دانم  

 

زمین سرد است و پاهایم پاپتی 

زمین گرم است و پاهایم پاپتی  

خط باریک قرمز را بگیر  

بادندان ...  

نعره بکش . لگد بزن . اصلا فحش بده اما نگو پستونکم کو ؟  

مگه گرسنه ای ؟؟؟ 

 

من تفاوت دارم با من 

او تفاوت دارد با او 

چقدر دوست دارم الان بمیرم 

نه ... 

اول دوست دارم دختری را ببوسم 

نه ... 

دهانم دارد بو می دهد  

ای کاش مونا قرص های نعنایم را پس میداد . 

  

 بعد از ۲۲ قرن سکوت ریش هایم را زدم . با دست های خودم زدم 

خیلی ساده بود . اینجوری وززززززززززززززززززز

شما باور دارید ؟!

شلوغیه اطرافم غیر باورپذیری یه  . نجواهایی که نجواکنندگانش  درگوشم به وزوز می رساید . 

که هر ........ چکش خویشتن داری خود را می کوبد  

می کوبد  

میکوبد . 

همه از ناگفته هایی کلام به دهن می نشانند که در آیینه خودبینی خود به تمیزی مشاهده کرده اند . آینه ای که در اتاق خواب و زیر پتوی خود در مشت دارند . 

............................. 

آیا می شود یقین داشت که این دنیا آسمانی ابی دارد ؟ 

آیا می شود باور کرد جنگل هایی که امروز هم سبز هستند دوباره عاشق شده باشند ؟ 

 

چند روزه که دهنده ایی روی درخت لوز ما ننشسته است . 

 

دوباره نجوا ها شروع شد ، حرف ، حرف است و مشت به دیوار  

بکوبیید 

بکوبیید  

  

باید به نجواها پوزخندی می زدم .  

 

وقتی بد نامی ه  پدر سگ را به سگ ولگردی میسپاریم  

وقتی دست های نشسته خود را تو سر هوا می کوبیم 

معلوم است که معده هایمان بو می دهد  

قرص نعنایم کو ووووووو ...... 

 

ای کاش نارسایی نازایی همه ترحم ها می خشکید . 

 

گوش هایم خسته شد ، کیسه یخ را بیاورید دارد دردش میگیرد .

چی می شد . اگه می شد

سزاوار تشویشم اگر حرف هایت را غورت بدهم . 

دیاری که امروز دارد کهنه لباس قدیمی اش را از گنجه می اندازد دور ، تو چرا جابجایی را احساس نمی کنی ؟ 

بیا با من باش  

با ما  

دست های کوچک و معصومانه ات را با تف تر نکن . می گذرد این ثانیه ها  

با ساعت من یا بی ساعت من  

اون خنده را ببین ... ببین .. دیدی ؟؟  

از چراغ قرمز رد شد . همه بغض ها داشتند نگاهش میکردند . 

آه ه ه ه .... صدای افسوس آمد . چرا غورتش ندادیم  

 

خشم شب طبیعت را با همه آوانگاردیش می ستانم ، اما ،  خودبینی و تشویق آینه ای که به من زل زده بود را با لبخندی به غمگینی هدایت میکنم .