نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

چی می شد . اگه می شد

سزاوار تشویشم اگر حرف هایت را غورت بدهم . 

دیاری که امروز دارد کهنه لباس قدیمی اش را از گنجه می اندازد دور ، تو چرا جابجایی را احساس نمی کنی ؟ 

بیا با من باش  

با ما  

دست های کوچک و معصومانه ات را با تف تر نکن . می گذرد این ثانیه ها  

با ساعت من یا بی ساعت من  

اون خنده را ببین ... ببین .. دیدی ؟؟  

از چراغ قرمز رد شد . همه بغض ها داشتند نگاهش میکردند . 

آه ه ه ه .... صدای افسوس آمد . چرا غورتش ندادیم  

 

خشم شب طبیعت را با همه آوانگاردیش می ستانم ، اما ،  خودبینی و تشویق آینه ای که به من زل زده بود را با لبخندی به غمگینی هدایت میکنم .  

نظرات 2 + ارسال نظر
مونا چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ http://13002000.blogfa.com

سلام
نوشته ی متفاوت و خاصی بود.خوشمان آمد

محسن جعفری دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ب.ظ http://www.mohsenjafari.blogfa.com

سلام نبیل عزیز.
با دوکار تازه اومدم.منتظرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد