نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

مترسک

یک بار از مترسکی پرسیدم : ایا از ایستادن تنها در این دشت خسته نشده ای؟ پاسخ داد : ترساندن دیگران لذتی عمیق و پایداردارد،به همین خاطرمن از کارم راضی ام و هرگزخسته و بیزارنمی شوم !

دمی اندیشیدم و گفتم : درست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده ام ! گفت : فقط کسانی می توانند چنین لذتی را بچشند که تنشان از کاه پر شده باشد ! سپس اورا رها کردم و به راه خود رفتم، در حالی که نمی دانستم منظورش ستایش ازمن بود یا تحقیر کردن من . یک سال گذشت و مترسک به فیلسوفی دانا تبدیل شد و وقتی دوباره از کنارش گذشتم : دو کلاغ را دیدم که مشغول لانه ساختن زیر کلاه او بودند !

نظرات 1 + ارسال نظر
sms سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:26 ب.ظ

من زیاد تو نخ متنهای ادبی نیستم ولی این یکی متن قشنگی بود سعی کن از این متنها تو وبلاگت بیشتر بزاری مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد