نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

نبیل پانیزه

مراوده با انسان ها کژراهه ای است به سوی خودنگری

 

اگر کشوری خردمندانه اداره شود 

ساکنانش خوشنود خواهند بود . 

از دست رنج شان لذت می برند 

و از ان جایی که خانه ها یشان را دوست دارند  

علاقه به سفر را از دست می دهند  

 

ممکن است در این کشور چند وسیله ی نقلیه و قایق وجود داشته باشد  

ولی به جایی نمی رود  

ممکن است انبارهای ادوات جنگی وجود داشته باشند  

ولی کسی از آن ها استفاده نمی کند 

 

مردم از خوراکشان لذت می برند 

و از زندگی با خانواده ها یشان  شادند  

تعطیلات را در باغچه هایشان سپری می کنند 

و از کمک به همسایگان خوشنود می شوند . 

 

حتی اگر کشور همسایه به قدری به آن ها نزدیک باشد که 

صدای خروس ها یا پارس سگ ها یشان را به سادگی بشنوند  

از این که بدون سفر کردن به کشور همسایه در سن پیری بمیرند 

راضی اند . 

 

تائو ت چینگ یا دائو د چینگ را می توان کتاب طریقت هم نامید . درباره لائوتزو نویسنده آن اطلاعات دقیقی در دست نیست . گفته می شود او در زمان کنفوسیوس ، حدود پانصد سال پیش از میلاد مسیح ، در چین زندگی میکرده و به سمت بایگان در دربار یکی از پادشاهان آن زمان مشغول بوده است . 

ادامه مطلب : جستجوگر گوگل

بی بی : این حق منه .......

بی بی و پدربزرگ 

 

اولین احسان علیخانی که از ابتدا تا انتها دیدم . 

 

ماه عسل : برنامه برای قهرمان کردن مردم کوچه و بازار 

 

غلام کاردی : زندگی خوب و حاجی پروریش تجربه گذشته ست  

 

اهای مردم تحصیل کرده و بیکار پیش بسوی قمه ، چاقو ، دزدی ، قاچاق  

تا شاید در اینده زندگی راحت و قهرمان پروری داشته باشیم  

 

 

یک اتفاق کوچولو

شاید گاهی نگاهی پگاهی از آن سر در اورد 

 

روزی که آن زن با چادر آمد 

آن مرد با نان از معدن آمد 

 

با دست های سیاه و سیاه . با بوی دود و دود 

دست بر لب های آن زن چادری گذاشت 

 

نان داشت خشک می شد 

 

سیب از درخت افتاد . پارچه را باد برد . زن داشت جیغ می زد  

ان مرد اسلحه کشید . همه داشتند عرق می ریختند 

 

نان داشت خشک می شد  

 

تمام افسانه ها چیکه چیکه قطره قطره شدند 

مشک رو باید سریعتر تکون بدی ، اینجوری کشک درست نمیشه  

 

اونا اگر اونجوری بودند 

رنج دوران برده بودند 

 

رنج دوران برده اید ... رنج دوران برده اید ...

تلفنم دارد زنگ میخورد ۰۰۰

گلوگاه مرزی ام رو حلبی بریده  

صدای غیرت از آیفون رمیده 

 

دارد ترانه رسوایی سر می دهد ، چگونه با یخ آهو رو بزنم ؟ 

اصلآ چرا باید بزنم ! مگر پدر بزرگ به تو آبنبات چوبی نداد ؟ 

بیا لیس بزن ، این هم مال تو ..... 

 

دیشب خواب دیدم که به اسکندر دارند تجاوز میکنند ، از پشت  

پنجره ..... 

 

جیغ زدن وافوری که سالهاست رنگ زرد تریاک رو ندیده 

روزی سوداسراهای شب حال بزرگ منشان بود 

امروز گوشه نشین گوشه گیر کتاب خانه پیرمرد 

 

قدم هام رو باید آهسته تر بردارم  

باید دنیا رو به حالت تعلیق در بیاورم ( اصلآ منشوریت میکنم تا اشکت در آد ) 

شاید تو بیایی ، این شب جمعه تو بیایی 

  

ای کاش هنگام پاره کردن قلک پسر خاله همه سوراخ ها رو پوشانده بودم

واژه فقط یک واژه است و هیچ ....

 

واژه مبانی اتفاق های گذشته ، حال و آینده را نشانه روی میکند . 

یا افکار مخشوش شب بیدارزده تحریم شده را به کنجکاو می کشاند . 

 

نیاز واژه برای هر فرد ...... 

جامعه دگرگونی که شروع اش با تنگنای نباورپذیری  بغل دستی شروع شد ، هنوز دنباله روی افکار خشن و پرخاشگر است . این پرخاشگری یا افکار ،  هول و هوس رانی افرادی ست که ژنی از بقایی دایناسورها به ارث برده اند . دایناسورهایی که بویی از طبیعت نبرده اند و برای خالی کردن تعفن خود به هم پیالگی خود نیز رحم نکردند . 

 

اینها واژه را می شناسند ؟ 

واژه را می شناسند به درستی هم می شناسند ولی واژه ای را مقبول دارند که ترشح افکار ترشیده قرون سنگی خود است . 

آنها زیبایی را در کوبیدن سنگ بر سنگ می بینند . انها افسانه چوب دستی جادوگرهای قصه ها را باور دارند و ره روی دنباله آن پیرزن دماغ گنده هستند . 

انها کسانی هستند که در دستشویی فرنگی از آفتابه استفاده می کنند و هنوز واژه ایی به نام سیفون به گوششان نخورده  است چه برسد به کاربرد آن . 

نکته : اگر میخواهی نبینی حکمتت را          پس بکش سیفون بالای سرت را  

 

باید واژه را ترقی داد ؟؟!! 

اما چگونه ....

در جهانی که افراد برای به دست اوردن یک سیخ جیگر در جیگرکی بغل دستی خود را کور میکنند. 

 

تاریخ نشان داده است که واژه فقط یک واژه ست و هیچ کاربردی ندارد . فقط غریزه است که نقش واژه را بازی می کند و سرنوشت را قلم می زند . سرنوشتی که تصمیم گیری آن به روابط فردی یا شخصی حکم ران بستگی دارد . 

بداهه نوازی و خلاقیت در یک آن . تصمیم یک لبخند از سر بی حوصلگی ....  

اینجا برای منه پیرمرد جایی نیست .

خاطره خیلی نزدیک نفوذی در دلم ایجاد کرد که تا چهل سالگی از یاد نخواهم برد .  

دست گورکن هایی که امروز قلم می نویسند . نستعلیق . 

صحبت از افکار نیست درد دل کفتار است  

 

گوشه نشین گوشه گیر دلم این روز ها سه تار می نوازد . تلفیقی 

این روز ها بی پروا انگشتش را در دماغش فرو میکند . چه شیرین است حرف هایی که می نوازد 

 

رسوایی پیوندهایی که امروز همجنس باز شده اند  

جاده ایی که انتهایش خط سفید ممتد است 

همه و همه .... 

دیدن بدن عریان پلنگ صورتی برای بکارتی ها  

دیدن تجاوز به دخترک کبریت فروش  

لگد مال کردن قلب اقاقیا 

همه و  همه ..... 

 

به زودی یک کوله پشتی و یک جفت کفشی که بند نداشته باشد خواهم خرید