-
عاقبت تف انداختن زیاد ، باران است . باران
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 10:58
تا این هنگام تنها صدا ، صدای باران بود . اکنون آواز جریان آب به گوش می رسد ، شاید باران پایان یافته باشد . طبیعت ، تسلسل اشکال و دوره هاست : یخ به آب و آب به ابر و ابر به باران تبدیل می شود . گیاه می خشکد تا دانه به بذر مبدّل گردد ، و بذر بر خاک می پوسد تا نسل گیاه جاودانه شود . جریان رود ، نشانه پایان یک دوره است ....
-
یکی دارد تف می اندازد
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 18:36
آنها همه با هم با هرزه درایی آشفته و درهمی پرسش میکنند چنان که گویی در صددند تا بدین طریق رد و نشان کلیه پرسش های اصیل را محو کنند . نه ، یاران راستینم را نمی توانم از میان پرسندگان ، از میان جوانان ، پیدا کنم . سالخوردگان و خاموشانی نیز که اکنون خود جزو آنها هستم ، در این مورد دسته کمی از جوانان ندارند . از هر چه...
-
بسی دیده ام
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 08:57
دیده ام کسی را که روی کلاه دیگری نشسته بود رنگش پریده بود بدنش می لرزید منتظر چیزی بود...هرچی می خواهد باشد... منتظر جنگ ... منتظر آخر دنیا... اصلا قادر نبود حرکتی بکند یا حرفی بزند و آن دیگری آن دیگری که کلاه (( خودش )) را جستجو می کرد رنگش پریده تر بود و او هم می لرزید و هی به خود میگفت : کلاهم را ...کلاهم را ... و...
-
می خوام بخوابم
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 09:00
کپک زده مغزم را با سودای صبح گاهانه تو می جویم تا شوری دریا را با طعم تلخ شوریش به جوشانم ای تو که همراه منی ، عاشق منی ؟ تو که از صبح با من با برهنگی به تاریکی می رسانی عاشق منی ؟ تو که حتی رنج زخم زبون کبوتری که گرسنگی خود را همراه خود میاورد ، نداری عاشق منی ؟ راستش را بگو منی که باتو بی تو تا زیر زمین این زمین...
-
طاهره قرهّ العین
شنبه 8 آبانماه سال 1389 10:19
ای مردم ، رستاخیزی نخواهد بود مگر آن رستاخیزی که شما در راه احقاق حق بر پا دارید . بهشت و جهنم شما همین دنیاست . خداوند ، عالم را آفریده است تا خلایق به شادی از ثروت و نعمت جهان بهره گیرند . پس ما میگوئم مالکیت ، فساد اجتمایی است . ذخیره ثروت به دست گروهی محدود به هنگامی که اکثریت از آن محروم است بالاترین فساد است ....
-
قسمت دوم
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 10:58
سه زن خواب فروش را دیدم که دوئل را در کلبه من به را انداخته بودند . یکی از میان همه قاتل پنجم است ... داشتند قلب یخی راننده تاکسی که ۲ خواهر را با اسلحه سرد به قتل رسانده بود نیش زنبور می خوراندند .. به یاد آخرین ملاقات در زاگرس ، جائی که این کادوی دربه در خود را تقدیم به تو که ترانه کوچک زندگیم بودی کردم .
-
قسمت اول
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 15:33
من از این تاریکی می ترسم .... هرشب تنهایی . تردید ، روزهای آشفته من وقتی که محاکمه در خیابان در وقت اضافه انجام میگیرد !!! راز این ایستگاه بهشت چیست که آدم حیران ان است . بازی شبانه در راه است ، آواز گنجشک ها را به یاد آور که احضارشدگان غریبه را میخواهند . به همین سادگی می گویم ، وقتی همه خوابیم خواب زمستانی ، سیمای...
-
کارو ( شکست سکوت )
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 10:32
یکساعت تمام ، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم برویش نگاه کردم : فریاد کشید که : آخر خفه شدم ! چرا حرف نمیزنی ،؟ گفتم ، نشنیدی ؟! .. برو !... ای آسمان ! . باورمکن . کاین پیکر محزون منم . من نیستم !.. من نیستم ! رفت عمر من ، از دست من .. این عمر مست و پست من : یکعمر با بخت بدش بگریستم ، بگریستم ! لیک عمر پای اندر گلم ، باری...
-
من . دزدی . دفتر خاطرات
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 12:43
صبح است . بیدارم و دراز کشیده ام . هوا تازه روشن شده و صدای آواز پرندگان را می شنوم . اندکی بعد خورشید در می آید و در قاب پنجره آسمان آبی را خواهم دید . شاید امروز روز گرمی باشد . شاید سرانجام تابستان از راه برسد . در کنارم ، نبیل به آرامی در خوابست . چقدر او را دوست دارم خدا می داند . صدای پای خدمتکارم را می شنوم که...
-
نوازش
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 09:54
دریای درون و در بی وزنی اعماق جایی که رویاها بر آورده می شوند دو آرزو با هم یکی می شوند نگاه من و نگاه تو ، همانند انعکاس صدایی خاموش ، بی پایان تکرار می شوند دورتر و دورتر فراتر از آنسوی هر چیزی از میان استخوانها و خون ولی تا ابد بیدار خواهم شد . و همشه آرزوی مرگ خواهم کرد گیسوان تو همواره لب های مرا نوازش خواهند کرد
-
بازی وبلاگی
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 16:46
هفت کتابی که خوانده ام و بیشتر خوشم آمده است . ۱. سینوهه میکا والتاری ۲. مادر هند ویجت کانا ۳ . کلبه عمو تام هریت بیچر استو ۴. قلعه حیوانات جورج اورول ۵. سنگ صبور صادق چوبک ۶. زنده به گور صادق هدایت ۷. اسکار و بانوی صورتی اریک امانوئول اشمیت
-
تا انجا
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 18:27
چشم هایت را باز کن سکوت لبخندت را بشکن خش خش بادها را بگیر و خود را به او بسپار ای بادها .... همراهیش کنید... تا انجا.......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آبانماه سال 1388 11:35
که را می جویی تنها و در این ساعت شب ؟ هر که را پیش آید ! بگو ! چه میخواهی ؟ آمده ام تا بیابم آن چه را مقدر است شادی ام را و هویت از دست رفته ام را . لورکا
-
خاک
شنبه 31 مردادماه سال 1388 17:19
در کنارما بود و نیست ، در قلب ما بود و هست . دوستش داشتیم و دوستش خواهیم داشت تا زمانی که خون در رگهایمان به رقص در می آید. یاد آن هزارتومانی بخیر که بهمون میداد . یاد آن کیف کوچک زیپی که زیر بالشت بود . خاطرات حرف هاش ، نگاه های عاشقانه اش .. رفت از بین ما . خودم با دست های بی ارزشم توی دل خاک گذاشتمش . میگویند: از...
-
زندگی و مرگ
شنبه 31 مردادماه سال 1388 17:10
زندگی و مرگ........ نیرو و آرامش........ اگر امروز بمیرم ، هنوز هم ارزشش را دارد . حتی اشتباهات وحشتناکی که کرده ام ......... . و اگر می تونستم حیرانشون می کردم . دردهایی که من را سوزانده است و جایش روی روحم مانده ارزشش را داشت. برای اینکه اجازه داشتم هر جایی که دوست داشتم ، قدم بزنم . هر جهنمی روی زمین ........ هر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مردادماه سال 1388 03:00
با عرض ادب و احترام خدمت همه وبلاگ نویسان عزیز از امروزمن هم به جمع شما خواهم پیوست و امیدوارم بتوانم با هدفی مشخص وبا کمک و مشورت دوستان روشنفکر این خطه وبلاگم را مدیریت کنم . اهدافم را در یک برنامه ریزی دقیق مشخص کردم که به طور متداوم در وبلاگ به اجرا خواهم گذاشت . برای رسیدن به اهدافم باید یک سری شروط ها را رعایت...
-
مترسک
جمعه 23 مردادماه سال 1388 02:58
یک بار از مترسکی پرسیدم : ایا از ایستادن تنها در این دشت خسته نشده ای؟ پاسخ داد : ترساندن دیگران لذتی عمیق و پایداردارد،به همین خاطرمن از کارم راضی ام و هرگزخسته و بیزارنمی شوم ! دمی اندیشیدم و گفتم : درست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده ام ! گفت : فقط کسانی می توانند چنین لذتی را بچشند که تنشان از کاه پر شده...
-
غروب
جمعه 23 مردادماه سال 1388 02:57
درگوشه ی آسمان آبی خیالم با تارتار مژه های خیالت خورشیدی رسم نمودم تا سرمای انجماد عشق وجودم با گرمی و التهاب احساست ذوب گردد اما تو همیشه غروب بودی !